معمای چوپان و پل
چوپانی یک گرگ و یک گوسفند و مقداری علف دارد. و میخواهد از پلی بگذرد که این پل ظرفیت تحمل دو چیز را دارد.
سوال: چگونه این چوپان گرگ و گوسفند و علف را به آن طرف پل ببرد بدون اینکه هیچ کدام شان خورده شوند؟

چوپانی یک گرگ و یک گوسفند و مقداری علف دارد. و میخواهد از پلی بگذرد که این پل ظرفیت تحمل دو چیز را دارد.
سوال: چگونه این چوپان گرگ و گوسفند و علف را به آن طرف پل ببرد بدون اینکه هیچ کدام شان خورده شوند؟

روزی یه قاضی به محکوم میگه که تو رو به شرطی آزاد میکنم که بتونی این کارو انجام بدی:
قاضی میگه من به تو یه مرغ میدم و تو باید این مرغ طوری بکشی که جلاد من نتونه به همون شکل تو رو بکشه. مرد هم کمی فکر میکنه و به شکلی مرغ رو میکشه که جلاد نتونست بکشتش و قاضی هم اون رو آزاد کرد.
سوال: شما بگید کاری که اون میتونست بکنه چی بود؟

دهقانی تعدادی گوسفند برای فروش به شهر برد.
نصف آنها به اضافه نیم گوسفند را به نفر اول فروخت.
نصف به اضافه نیم از گوسفند های باقی مانده را به نفر دوم فروخت.
و نصف به اضافه نیم از گوسفند های موجود را نیز به نفر سوم فروخت.
و با 4 گوسفند که برایش باقی مانده بود به ده برگشت.
سوال: او چند گوسفند به شهر برده بود؟

یک مرد کور در جزیره ای غیر مسکونی به تنهایی به مدت یک روز زندانی شده است.
در جیب وی چهار قرص است که دو تا سفید و دو تا قرمز هستند.
قرص ها بجز در رنگ، از نظر ظاهری کاملا مشابه هستند.
مرد باید یک قرص سفید و یک قرص قرمز بخورد و گرنه خواهد مرد. اگر دو قرص هم رنگ بخورد هم خواهد مرد.
اما ترتیب خوردن قرص مهم نیست.
سوال: چه کار کند تا فردا که زمان آزادیش فرا می رسد زنده بماند؟


در یک زندان به زندانیا فرصت داده می شود که اگه یک کار عجیب انجام دهند حبس آنها نصف می شود. این کار را یک حبس ابدی انجام می دهد مسئولین زندان باید چیکار کنند تا به عهد خود وفا کنند؟



روزی پسری يک چراغ جادو پيدا می کند.
غول چراغ جادو از او می خواهد که يک آرزو کند تا براورده اش کند.
ولی پدر آن پسر فقير است و مادرش نابينا و خواهرش بچه دار نمی شود.
سوال: پسر چگونه با يک آرزو همه ی مشکلات خانواده اش را حل کند؟
توجه: آرزو نبايد کلی باشد يعنی نباید آرزو کند که آرزوی همه براورده شود و غيره.
راهنمايی: آرزوی پسر بايد اتفاقی باشد که در آينده قرار است رخ دهد.




روزی دو نفر به خواستگاری دختر پادشاه می روند.
پادشاه به هر کدام از آنها یک اسب می دهد به یکی اسب سفید به یکی اسب سیاه ، و می گوید هر کدام که دیرتر به خط پایان برسد دخترم را به او می دهم.
بعد از چند ساعت بی حرکت ماندن هر دو خواستگار به سرعت سوار اسب ها شده و به طرف خط پایان می تازند. چرا؟


کاشف بی باکی قصد دارد پياده از دل بيابانی خشک و بی آب و علف بگذرد. اگر عبور از اين بيابان شش روز طول بکشد و او بتواند هر تعداد که می خواهد همراه با خود ببرد، در صورتی که خود او و هر کدام از همراهانش قادر به حمل آذوقه کافی برای چهار روز يک نفر باشند.
سوال: وی با ياری چند تن می تواند به خواسته اش برسد؟
توجه: به دنبال ساده ترين جواب باشيد.
راهنمایی: کسانی که فرد را همراهی می کنند می توانند در بین راه برگردند.
